اگر می خواهید بر زندگی خود مدیریت کنید، یاد بگیرید احساسات خود را سازماندهی کنید
افرادی که تحت تاثیر احساسات خود قرار می گیرند، معمولا تمایل دارند کاری را انجام دهند که احساس می کنند راحت تر است. به عبارت دیگر، احساسات آنها به دو دسته ی “حس خوب” و ” حس بد” طبقه بندی می شود نه ” حس خوب” یا “کار خوب”.
به تعویق انداختن احساس خوبی دارد اما کار خوبی نیست. همین منطق در موارد زیادی اعمال می شود: خوردن یک ناهار سالم، رفتن به باشگاه برای انجام تمرینات، تماس گرفتن به عزیزان.
اگر شما اجازه می دهید که احساسات تان، اقدامات تان را کنترل کنند، هرگز در زندگی پیشرفت نخواهید کرد و تعجب می کنید چرا همان الگوها، عادت ها و روابط ناسالم دائما تکرار می شوند.
به این دلیل است که شما یاد نگرفته اید چگونه احساسات تان را در روابط سازماندهی یا پردازش کنید که چه کاری باید انجام دهید و چگونه باید فکر کنید. بوسیله ی سازماندهی احساسات خود، آنها را در یک زمینه قرار می دهید و می دانید که از کجا آمده اند، آیا بدردتان می خورند یا خیر و سعی دارند چه چیزی را به شما بگویند. شما می توانید از احساسات خود آگاهی داشته باشید اما فقط توجه به آن ها نمی تواند به شما در هدایت زندگی تان کمک کند. برای انجام این کار باید بتوانید آنها را تشخیص دهید، سپس در جای خود قرار دهید و اغلب اوقات از آنها برای منفعت خود استفاده کنید.
در اینجا به شما گفته می شود که چگونه می توانید این کار را شروع کنید:
- از احساسات خود لیستی تهیه کنید. اگر نیاز دارید، صبح ها بیدار شوید تا برای خود لیستی یادداشت کنید و احساسات و افکار مختلف تان را توصیف کنید. مشکلی ندارد که بعضی از این احساسات متناقض باشند. لیست تان می تواند چیزی شبیه به این باشد: “من امروز واقعا احساس خستگی می کنم و احساس می کنم نمی توانم به سر کار بروم” سپس ” من در رابطه با تکمیل این پروژه ی بزرگ و تعطیلات آخر هفته بسیار هیجان زده هستم. می خواهم کارم را قبل از تعطیلات به پایان برسانم.”
- روزتان را برای پاسخ دادن به نیازهای مختلف تان شکل دهید. به جای تلاش کردن فقط در جهت انجام پروژه، اگر احساس خستگی دارید، متعهد شوید تا چند ساعت کار کنید و سپس وقتی را به خود اختصاص دهید. مردم معمولا با یک ذهنیت “همه یا هیچ” زندگی می کنند. اگر احساس بریدن کنند، به یک مسافرت احتیاج دارند. اگر احساس کنند که چیزی بهشان الهام شده است، نیاز دارند که با قدرت، ۱۲ ساعت آینده را بی وقفه کار کنند. هیچ یک، راه حلی پایدار نیست.
- یک لیست از نگرانی هایتان تهیه کنید. در یک دفترچه یادداشت خصوصی و یا در کامپیوتر شخصی تان، فهرستی از مواردی را که باید نگران شان باشید بنویسید. هر چیزی که در روز به سراغ تان می آید و باعث رنجش تان می شود را رها کنید. زمانی را اختصاص دهید و لیست تان را بررسی کنید. سپس متوجه خواهید شد که بیشتر آنها بی معنی هستند.
با این حال، فقط چند مورد وجود دارند که به توجه تان نیازمندند. به جای تظاهر کردن، یک برنامه ی عملی برای حل و فصل آنچه آزارتان می دهد در نظر بگیرید. در نهایت، به دلیل توجه به چیزی که برای تان مهم است و فهمیدن اینکه بیشتر نگرانی هایتان بی اهمیت بودند، اعتماد به نفس کسب می کنید.
با نوشتن احساسات خود و شناسایی منبع آن، چه این احساسات به نفع شما باشند و چه بتوانید برایشان کاری انجام دهید، به طور موثر به خود آموزش می دهید که “دانایی و خرد، دانستن تفاوت بین چیزی است که می توانید کنترل کنید و چیزی است که نمی توانید کنترل کنید”. همه ی این ها تنها در صورتی می توانند موثر باشند که اهداف بلندمدت تان را برای خود روشن کنید.
تشخیص اهداف بلند مدت بخش مهمی از سازماندهی احساسات تان است. زیرا بدون درک آنچه در بلندمدت می خواهید، نخواهید دانست چه چیزی ارزش رنج کشیدن را دارد. مردم اغلب زمانی که می خواهند بدانند آیا موفق هستند یا خیر، سعی می کنند خود را با رتبه و مقیاس دیگران بسنجند. با مقایسه کردن، نتیجه می گیرند که آیا خوب عمل کرده اند یا خیر. با این کار در اصل موفقیت تان توسط افراد دیگر تعیین می شود. نیازی به گفتن ندارد که این کار شدنی نیست. در عوض، آنچه را که واقعا در زندگی می خواهید روشن کنید. اهداف می توانند در زمینه ی اجتماعی، مالی، حرفه ای و شخصی باشند. اگر مطابق با خواسته های ضروری تان عمل کنید، خوشحال خواهید بود( تا زمانیکه بفهمید نتواسته اید آنها را برآورده کنید). اگر مطابق با اهداف بلندمدت تان عمل کنید، ممکن است کمتر احساس راحتی کنید اما ارزشش را دارد. زندگی بازی تشخیص مواردی است که ارزش رنج بردن را دارند. پس از اینکه احساسات تان سازماندهی شدند، تغییرات بسیاری در زندگی واقعی تان اتفاق می افتند زیرا شما احساسات خود را با عمل پیوند داده اید. شما از احساسات تان برای ایجاد تغییر در زندگی استفاده می کنید یا از سوی دیگر، با داشتن اهداف مهم و ارزشمند نسبت به مسائلی که برای تان ناراحت کننده هستند مقاومت می کنید. در این فرآیند، یاد می گیرید که ناراحتی دشمن شما نیست.
سازماندهی احساسات شبیه آن چیزی است که بیماران در درمان شناختی رفتاری یاد می گیرند. اگرچه اکثر مردم تا زمانیکه نشانه های ناکارآمدی و دلایل محکم برای کمک گرفتن را پیدا نکنند به دنبال این نوع درمان ها نیستند. این باعث شرمساری است، زیرا بسیاری از اصول می توانند به مردم کمک کنند قبل از اینکه بخواهند به آن نقطه برسند.
پایه و اساس آن بدین شکل است:
– مشکلات زندگی خود را شناسایی کنید. اولین قدم این است که تشخیص دهید چه چیزی اشتباه است و چه چیزی شما را به شدت ناراحت می کند. بدون این، پیشرفت قابل ملاحظه ای صورت نمی گیرد.
– از افکار، احساسات و باورهایی که این مشکلات را احاطه کرده اند آگاه باشید. بیماران سپس یاد می گیرند که چگونه افکار و احساسات شان مشکلات را احاطه می کنند، از طریق مفروضات غلط و دروغین باعث ایجاد آنها می شوند و یا حداقل از اقدامات سازنده بر آنها جلوگیری می کنند.
– شناسایی تفکر نادرست. افکار منفی در اغلب موارد واقعیت را نشان نمی دهند. آنها ایده هایی نادرست یا اغراق آمیز از چیزی هستند که در واقعیت اتفاق افتاده است و توسط احساسات شما بوجود می آیند.
– الگوهای نادرست فکری تان را صحیح کنید. بوسیله ی ایجاد الگوها و خطوط فکری جدید، شما می توانید با اولین تغییر نگرش و تفسیرتان زندگی خود را تغییر دهید.
البته این نسخه ای بسیار ساده از آن چیزی است که در درمان شناختی رفتاری اتفاق می افتد. اما نکته ی آن این است که در نهایت یاد می گیرید چگونه احساسات تان را سازماندهی کنید، منابع آن را تشخیص دهید و با اصلاح آنها انگیزه ی بهتر شدن کسب کنید. افرادی که در زندگی شان پیشرفت می کنند، توسط احساسات شان کنترل نمی شوند بلکه آنها را سرکوب می کنند و یا نادیده می گیرند. احساسات ما یک سیستم دارای سیگنال است که بگونه ای طراحی شده است تا با ما ارتباط برقرار کند که چه چیزی را واقعا نیاز داریم و می خواهیم. ما قادر نیستیم به آنها گوش ندهیم اما در عین حال هم اگر بدون هیچ گونه تحلیل و مداخله کنترل را به دست شان بدهیم اوضاع را خراب خواهند کرد.